نظریه ی تورمی جهان | ||||
|
نظریه ی تورمی جهان | ||||
|
یاد دارم یک غروب سردسرد می گذشت از کوچه ما دوره گرد
دوره گردم کهنه قالی میخرم دست دوم جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم اشگ در چشمان بابا حلقه زد
عاقبت آهی کشید بغصش شکست اول سال است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت! ولی این زندگیست؟
بیستون کندن فرهاد نه کاریست شگفت شور شیرین به سر هر که فتد کوه کن است
شناخت شخصیت افراد از روی رنگ چشم ، گزینه جدیدی است که در روابط انسانی بیتاثیر نبوده و چنانچه درست به کار رود، مشکلات زیادی را حل خواهد کرد. مطلب زیر که توسط یکی از انجمنهای اینترنتی عربی منتشر شده است، به بررسی انواع رنگ چشم و شخصیت دارندگان آن میپردازد.
● رنگ چشم سبزرنگ چشم سبز، نشان دهنده آن است که صاحبان آن، شخصیتی قوی و ارادهای بالا دارند. در تصمیمگیریها، خیلی محکم عمل میکنند و تا حدی خود رای و مغرور نیز هستند. این افراد، اعتماد به نفس بالایی دارند و تا آخرین توان خود به دیگران کمک میکنند.
● رنگ چشم آبیدارندگان چشمهای آبی، دارای نگاهی عمیق هستند و شخصیتی حساس دارند. این افراد به راحتی فکر و نظر خود را به دیگران تحمیل میکنند.
● رنگ چشم مشکی
صاحبان چشمان مشکی، انسانهایی رویایی هستند که در فضای شاعرانهای زندگی میکنند و همچنین بسیار دست و دل باز هستند. بسیار سعی میکنند با هر چه دارند به دیگران کمک کنند. این افراد همچنین دارای خلق و خوی اجتماعی و احساسات ظریف هستند.
● رنگ چشم قهوهای
چشم قهوهای، سمبل مهربانی و محبت است و هر چه تیرهتر باشد مهر و محبت صاحبش بیشتر است. چشم قهوهایها، بسیار خونسردند و هرچه را که میخواهند به راحتی تصاحب میکنند.
● رنگ چشم خاکستری
صاحبان چشمهای خاکستری، دو دسته هستند. یا از شخصیتی آرام برخوردارند و یا شخصیتی عصبی و انقلابی دارند، ولی در مجموع انسانهایی سرسخت و سنگین دل هستند.
● رنگ چشم عسلیبا وجود اینکه چشم عسلیها، انسانهایی خوش قلب هستند ولی با دیگران صریح نیستند. این افراد همیشه به دنبال دوست میگردند. چشم عسلیها معمولاً از کودکی روی پای خود میایستند و دوست ندارند به دیگران تکیه کنند.
لوح پیدایش جهان ۱۰بعدی کوزه و کوزه گری:فیزیک بقیه۱۹
هرچند که ما فضا را دارای سه بعد(طول-عرض-ارتفاع)می دانیم.برای درک موضوع بالا
یک فضای دو بعدی را در نظر می گیریم مثلا یک سفره پلاستیکی را تصور کنید که کاملا
کشیده شده است وهر گوشه آن بر روی پایه ای قرار دارد(شکل۱-۲)پرتقالی را بر روی این
سفره که تنها طول و عرض(دو بعد)دارد قرار می دهیم.مشاهده خواهیم کرد که سطح صاف
سفره دچار فرورفتگی می شود یا بعبارت دیگر حضور ماده(پرتقال)فضای دو بعدی(سفره)را
دچار انحنا میکند.حال توپ سنگینی مانند یک توپ بسکتبال را نیز بر روی همنان سفره قرار
میدهیم وطبیعی است که گودی(انحنای)چشمگیری درسطح سفره به وجود خواهد آمد واضح
است که هر قدر جسم بزرگتر(یاجرم آن بیشتر) باشد مقدار انحنای فضا بیشتر و وسعت فصای
در گیر شده گسترده تر خواهد بود.اکنون پرتقال را بر میداریم و ازیک لبه سفره به طرف توپ
بسکتبال می غلتانیم بطوریکه از کنار توپ رد شود پرتقال در مسیری مستقیم حرکت خواهد
کرد و در رسیدن به گودی(فضای منحنی)ناشی ازحضورتوپ از مسیر مستقیم خود منحرف
خواهد شد وطی یک حرکت مارپیچ به طرف توپ سقوط خواهد کرد.دلیل این حرکت مارپیچ
پرتقال کاهش انرژی پرتقال در اثر اصطکاک با سطح سفره است بنابراین اگر سرعت(یا انرژی)
اولیه پرتقال زیاد باشد مسیر پرتقال دچار انحراف خواهد شد ولی بر روی توپ سقوط نخواهد
کرد
از خوانندگان این کتاب خواهشمند جهت ادامه مطلب با ارسال نظر نویسنده یاری فرمایند
سلام به جوانان کشور
منبعد هر هفته یک پرسش فیزیک جهت جوانان دبیرستانی طرح خواهد شد
سوال هفته........ چرا آسمان را آبی می بینیم؟
چرا به هنگام شفق و فلق آسمان قرمز به نظر میرسد؟
پاسخ:
مولکول های هوا فرکانس تشدیدشان توسط طول موج های کوتاه(نیلی-آبی-بنفش)
هم آهنگ بوده و تشدید میشوند.بنابراین آسمان آبی دیده میشود
ولی ذرات گرد و خاک معلق در هوا بهنگام شفق و فلق توسط طول موج های بلند
به ویژه قرمز بتشدید در میایند لذا آسمان سرخ به نظر میرسد
سوال هفته دوم
یک تیر آهن(۶۰ کیلو گرمی و بطول ۱۲ متر)را سه کارگر چگونه حمل کنند
که به هر سه نفر نیروی مساوی تحمیل شود
پاسخ پرسش را در قسمت نظرات بنویسید
سوال هفته سوم
طبق قانون سوم نیوتون هر کنشی را واکنشی مساوی ودر خلاف جهت چرا این
دونیروی کنش و واکنش اثر هم را خنثی نمیکنند؟
پاسخ پرسش را درقسمت نظرات بنویسید
Description Tags ![]() |
عقاب
گشت غمناک دل وجان عقاب چوازدور شد ایام شباب
دیدکش دوربانجام رسید آفتابش بلب بام رسید
باید از هستی دل برگیرد ره سوی کشوردیگرگیرد
خواست تاچاره ناچار کند داروئی جوید ودرکارکند
صبحگاهی زپی چاره ی کار گشت بر بادسبک سیر سوار
گله آهنگ چراداشت بدشت ناگه از وحشت پرولوله گشت
وان شبان بیم زده دل نگران شد پی بره ی نوزاد دوان
کبک دردامن خاری آویخت مارپیچید وبسوراخ گریخت
آهو استاد نگه کردورمید دشت را خط غباری بکشید
لیک صیاد سر دیگر داشت صیدرا فارغ و اسوده گذاشت
چاره ی مرگ نه کاریست حقیر زنده را دل نشود از جان سیر
صید هرروزبچنگ آمد زود مگر آن روز که صیاد نبود
آشیان داشت درآن دامن دشت زاغکی زشت و بداندام و پلشت
سنگها از کف طفلان خورده جان زصد گونه بلا دربرده
سال ها زیسته افزون زشمار شکم آکنده زگند و مردار
برسر شاخ ورا دبد عقاب زآسمان سوی زمین شد بشتاب
گفت که ای دیده زما بس بیداد باتو امروز مرا کار افتاد
مشکلی دارم اگر بگشائی بکنم هرچه تو میفرمائی
گفت ما بنده ی فرمان توایم تاکه هسنیم هوا خواه توایم
بنده آماده بود فرمان چیست جان براه توسپارم جان چیست
دل چو در خدمت تو شاد کنم ننگم آید که زجان یاد کنم
این همه گفت ولی بادل خویش گفتگوی دگر آورد به پیش
کاین ستمکار قوی پنجه کنون از نیاز است چنین زاروزبون
لیک ناگه چو غضبناک شود زو حساب من و جان پاک شود
دوستی را که نباشد بنیاد حزم را باید از دست نداد
دردل خویش چون این رای گزید پرزد و دورترک جای گزید
زار افسرده چنین گفت عقاب که مرا عمر حبابی است بر آب
راست است اینکه مراتبز پراست لیک پرواز زمان تیزتر است
من گذشتم بشتاب از درودشت بشتاب ایام از من بگذشت
گرچه از عمر دل سیری نیست مرگ میآیدوتدبیری نیست
من ابن شهپرواین شوکت وجاه عمرم از چیست بدین حدکوتاه
تو بدین قامت و بال ناساز به چه فن یافته ای عمر دراز
پدرم از پدرخویش شنید که یکی زاغ سیه روی پلید
بادوصد حیله بهنگام شکار صدره از چنگش کرداست فرار
پدرم نیز بتو دست نیافت تا بمنزلگه جاوید شتافت
لیک هنگام دم باز پسین چون تو برشاخ شدی جای گزبن
ازسر حسرت بامن فرمود کاین همان زاغ پلیداست که بود
عمر من نیز به یغما رفته است یک گل از صد گل تو نشکفته است
چیست سرمایه این عمر دراز رازی اینجاست تو بگشا این راز
زاغ گفت ارتودراین تدبیری عهد کن تا سخنم بپذیری
عمرتان گرچه پذیردکم وکاست دیگری راچه گنه زبن زشماست
زآسمان هیچ نیائید فرود آخرازاین همه پرواز چه سود
پدرمن که پس ازسیصدواند کان اندرز بد و دانش و پند
بارهاگفت که برچرخ اثیر بادها راست فراوان تاثیر
بادهاکززبرخاک وزند تن و جان را نرسانند گزند
هرجه از خاک شوی بالاتر بادرابیش گزنداست و ضزر
تابدانجاکه براوج افلاک آیت مرگ بود پیک هلاک
ماازآن سال بسی یافته ایم کز بلندی رخ بر تافته ایم
زاغ رامیل کند دل به نشیب عمر بسیارش ازآن گشته نصیب
دگراین خاصیت مرداراست عمرمردارخواران بسیاراست
گندومردار بهین درمان است چاره رنج توزآن آسان است
خیزوزین بیش ره چرخ مپوی طعمه خویش بر افلاک مجوی
ناودان جایگهی سخت نکوست به از آن کنج حیاط ولب جوست
من که صد نکته ی نیکو دانم راه هر برزن و هر کو دانم
خانه اندرپس باغی دارم وندر آن گوشه سراغی دارم
خوان گسترده ی الوانی است خوردنیهای فراوانی است
آنچه زان زاغ چنین دادسراغ گند زاری بود اندرپس باغ
بوی بدرفته از آن تاره دور معدن پشه مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل وجان سوزش وکوری دو دیده ازآن
آن دوهمراه رسیدنداز راه زاغ بر سفره خود کرد نگاه
گفت خوانی که چنین الوان است لایق محضراین مهمان است
میکنم شکر که درویش نیم خجل از ماحضر خویش نیم
گفت وبنشست وبخورد ازآن گند تا بیاموزد از او میهمان پند
عمردراوج فلک برده بسر دم زده در نفس باد سحر
ابر رادیده بزیر پر خویش حیوان را همه فرمانبرخویش
بارها آمده شادان زسفر برهش بسته فلک طاق ظفر
سینه کبک وتزرو و تیهو تازه و گرم شده طعمه او
اینک افتاده به این لاشه گند باید از زاغ بیآموزد پند
بوی گندش دل و جان تافته بود حال بیماری دق یافته بود
دلش از نفرت وبیزاری ریش گیج شد بست دمی دیده ی خویش
یادش آمدکه برآن اوج سپهر هست پیروزی و زیبائی و مهر
فرآزادی و فتح و ظفر است نفس خرم باد سحر است
دیده بگشود بهر سو نگریست دید گردش اثری زینها نیست
آنچه بود از همه سوخواری بود وحشت و نفرت و بیزاری بود
بال برهم زدوبرجست از جا گفت کای یار ببخشای مرا
سالها باش و بدین عیش بناز تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم لایق این مهمانی گند و مردار تورا ارزانی
گردر اوج فلکم باید مرد عمر در گند بسر نتوان برد
شهپرشاه هوا اوج گرفت زاغ را دیده بر او ماند شگفت
سوی بالاشد وبالاترشد راست با مهر فلک همس ر شد
لحظه ای چند براین لوح کبود نقطه ای بو د و سپس هیچ نبود
باچهره افروخته گل را مشکن
افروخته رخ مرو تو د گر به چمن گل را تو دگر خجل مکن ای مه من مشکن به چمن ای مه من قدر سمن خاصیت د ترمینان از پروفسور دکتر هشترودی |
پس از مرگ |
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد |
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت |
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد |
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش |
و او یکریز و پی در پی |
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد |
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد |
بدین سان بشکند در من |
سکوت مرگبارم را |