من نمی گویم
من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم ، دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود ...



عشق یعنی لحظه ی تنها شدن
عشق یعنی واله و شیدا شدن

عشق یعنی مادر و یعنی پدر
عشق یعنی یک نگاه و یک نظر

عشق یعنی چشم به در دوختن
عشق یعنی در فراغش سوختن

عشق یعنی زندگی یعنی بهار
عشق یعنی یعنی انتظار و انتظار
  ف من نمی گویم که خاموشم مکن