علمی و ادبی

سایت شخصی مسعود محمدی دبیر فیزیک

علمی و ادبی

سایت شخصی مسعود محمدی دبیر فیزیک

استاد هوشنگ جعفری زنجانی

تورکی - فارسی

شکیل چکه جم - نقاشی خواهم کشید

بیر ائلی بُراندا قاردا چکه جَم

بیر ائلی باهاردا واردا چکه جَم

قومی را در برف و بوران خواهم کشید

قومی را در بهار و هستی خواهم کشید

بیر شکیل چکه جَم گـُز گیله سینه

آرزیلار دوزوله سیلسیله سینه

بیر باهار سالاجیام قیش چیله سینه

بیر لالا خـُنچاسین قاردا چکه جَم

نقشی خواهم زد به روی تخم چشم

در حالی که زنجیر آرمانها را بر گردن داشته باشد

در چله زمشتانش بهاری خواهم انداخت

غنچه لاله را در برف خواهم کشید

بیر داغی چکه جَم دومان ایچینده

بیر دُغرو بیتیرم گومان ایچینده

(بیر حققی دوغرولوردام گومان ایچینده)

بیر درین باخیش کی جومان ایچینده

شاخدادا بیر آعاج باردا چکه جَم

یک کوه مه گرفته خواهم کشید

واقعیتی را از رویاها خواهم آفرید

(حقیقتی گم شده را از میان اوهام بیرون خواهم کشید)

نگاه عمیقی که تیز بینی در آن فرو رفته باشد

در برفک ریزان خشک، درختی به بار نشسته خواهم کشید

بیر سئلی چکه جَم سارا قـُینوندا

بیر ائلی یاردیمسیز یارا قـُینوندا

بیر دیلی آسیلی چارا قـُینوندا

بیر دیلی دیلچکسیز دارا چکه جَم

سیلی خواهم کشید که سارا در آغوشش باشد

یک قوم بی یاور با زخمی در بر

آنکه زبانش بر دار ولی درمان دردها را در آغوش دارد

نقش زبانی بی آزار را بر بالای دار خواهم کشید

تیکیلی بیر آغیز چکه جَم بوما

بیر درین باخیش کی فیکیره جوما

یـُللیام شکیلی تئهرانا قوما

بیر ائلین یوخلوغون واردا چکه جَم

( ائلیمی باهاردا واردا چکه جَم )

زبان دوخته ای را بر بوم خواهم کشید

نگاهی عمیق که در فکر فرو رفته باشد

که آن نقاشی را به تهران و قم بفرستم

نیستی قومی را در هستی خواهم کشید

(قومم را در بهار و هستی خواهم کشید)

بیر ایشیغ چکه جَم اوزاخدان آتیب

بیر دنیز چکه جَم دنیزه باتیب

بیر ائلی چکه جَم مین ایلدی یاتیب

وارلیغین بیلمیرم هاردا چکه جَم

روشنیی خواهم کشید که از دور تابیده است

دریایی خواهم کشید که در دریایی غرق شده است

قومی را خواهم کشید که هزار سال است خفته است

نمی دانم هستی اش را در کجا خواهم کشید

نئی لییم دیلسیز باش چکنمیرم

سینـَمده اورک، داش چکنمیرم

ائلیمین گـُزونده یاش چکنمیرم

بو ائلین ماهنی سین هاردا چکه جَم

( ائلیمی باهاردا واردا چکه جَم )

چه کنم که نمی توانم سری بی زبان بکشم

در سینه قلب دارم نمی توانم به جایش سنگ بکشم

در چشم قومم نمی توانم اشک بکشم

ناله های این قوم را در کجا خواهم کشید

(قومم را در بهار و هستی خواهم کشید)

نظرات 2 + ارسال نظر
ندا شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 http://avayeashgh.blogfa.com/

سلام حالتون چطوره امیدوارم همیشه خوب و سلامت باشید من چندتا پیغام گذاشتم در ضمن روز بزرگداشت معلم رو تبریک گفتم ازتون خبری نشد نگرونتون شدم انشاالله که خوب هستید.



قلب شما در سکوت و آرامش ، به اسرار روزها و شبها شناخت می یابد ولی گوشهایتان در حسرت و آرزویند که آوای چنین شناختی را که بر قلبهایتان فرود می آید ، بشنوند . جبران خلیل جبران




ما باید طبیعت را به چشم مادرمان بنگریم و با آرامش خودمان را به او تسلیم کنیم تا بتوانیم خیلی راحت احساس کنیم که به جهان باز می گردیم همانطور که همه موجودات دیگر باز می گردند. همه ما در حقیقت جزء جدایی ناپذیر این کلیم. طغیان عبث است، ما باید خودمان را به این جریان بزرگ واگذاریم . هرمان هسه


سلام خانم

از پیام تبریکتان سپاسگزارم.

شوربختانه در مسافرت کبش من نبودم ودر مسافرت شیراز تو

همین امروز به ارومیه رسیدیم کهنه معلم ارومیه

علی پور سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 15:26

ازبابت این شعر استادجعفری سپاسگزارم .خیلی وقت بوددنالش میگشتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد